Friday, May 28, 2010

سام خوشتيپ آماده رفتن يه عروسي

در اين عكس كه مربوط به آبان ماه 88 ميباشد و از قلم افتاده بود، بنده خوشتيپ كرده و آماده رفتن به عروسي دايي ابي و خاله سميرا بودم. بابت تاخير در الصاق اين عكس پوزش ميطلبم

!!!من و خانواده محترم در كلان شهر آبادان





تخم مرغ سفره هفت سين

اين تخم مرغ را بنده با كمك عامو مانا (خاله مانا!!!!!!!!!!) رنگ كردم و گذاشتيمش روي سفره هفت سين خاله پروين اينا

Saturday, May 15, 2010

تـيوان

بعد از ماهها تلاش و كوشش و پيگيري بي وفقه بالاخره مامان موفق شد از خاله نواز مجوز نشر عكس پسر خاله تپل عزيزم رو بگيره. شما هم براي اينكه از شرمنده شدن مامانم جلوگيري كنين لطفا يه ماشاالله بگين به اين كپلو كه يه وقت بچمون چشم نخوره

تيوان نگو يه دسته گل
تر و تميز و تپل مپل

Sunday, May 9, 2010

كشتي گرفتن با بابايي-بابابزرگ و بابات - بابا علي

ادب از كه آموختي؟

هيچوقت سرتون رو از پنجره ماشين اينجوري بيرون نيارين!

DJ Sam!!!

ماست خوردن بنده در كنار ماماني

خواب يك فرشته

من عاشق آن آن (رانندگي) هستم

من عاشق آن آن هستم و هر جايي كه بابات (بابا علي)، بابا (بابا بزرگ) يا عمو (عمو بابك) اجازه بدن ميپرم پشت فرمون!

زير باران

دست خاله ماني مهربون درد نكنه كه اين باروني شيك رو برام فرستاده. من پام رو توي تمام چاله‌هاي آب خيابون زدم و حسابي خودم رو خيس كردم و لذت بردم. بابات هم كلي من و مامان و عمو ماننه (عمو محمد) رو دعوا كرد كه اگه سرما خوردين چي؟ فكر كنم بابات حسوديش شد كه خودش مجبور بود سر كار بمونه و نتونست آب بازي كنه
;-)

باز باران با ترانه
با گوهرهاي فراوان
مي خورد بر بام خانه
يادم آرد روز باران
گردش يك روز دیرین
خوب و شیرین
توي جنگل هاي گيلان
كودكي ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازك
چست و چابك
با دو پاي كودكانه
مي دويدم همچو آهو
مي پريدم ازلب جوي
دور ميگشتم ز خانه
مي شنيدم از پرنده
داستان هاي نهاني
از لب باد وزنده
رازهاي زندگاني
بس گوارا بود باران
وه چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني
رازهاي جاوداني، پندهاي آسماني
بشنو از من كودك من
پيش چشم مرد فردا
زندگاني خواه تيره خواه روشن
هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا
زنده یاد مجدالدین میر فخرایی (گلچین گیلانی) روحش شاد


مسافرتهاي نورورزي

شيراز
تخت جمشيد

مسافرتهاي نوروزي

2- شيراز
باغ ارم

مسافرتهاي نوروزي

در طول راه من و خاله آوا با هم عقب ماشين مي نشستيم و بوس بازي ميكرديم و هر دو ما از اين بازي كلي لذت مي‌برديم.
بازي به اين ترتيب بود كه از فاصله نيم متري هم شروع به باز و بسته كردن لبهاي خود ميكرديم (همانند گويش ماهيان!!!) و به سمت همديگر حركت ميكرديم و بعد از برخورد لبهايمان با هم، همديگر را صميمانه ميبوسيديم -چشم دايي بهرام روشن
;-)

مسافرتهاي نوروزي

1- خوزستان
از اونجا كه اينجا ايران است، يه روز لنز دوربينمون شكسته، يه روز كامپيوترمون خرابه، يه روز اينترنتمون قطع شده، يه روز مامان حوصله نداره، يه روز مهمون داريم، يه روز مهموني دعوتيم..... خلاصه هزار و يك بهانه براي به موقع آپديت نكردن وبلاگ بنده وجود داره
فعلا اين دو تا عكس از بندر ماهي فروشان آبادان رو داشته باشين تا بعدا عكسهاي بيشتري از خوزستان رو براتون بگذاريم.


وقتي بابا سام بود

اين عكس كودكي بابات كه شباهت من و بابات رو نشون ميده رو در آلبومهاي قديمي مامان بزرگ پيدا كرديم