Sunday, December 28, 2008

ميدونين من الان چند وقتمه؟

ميدونين من الان چند وقتمه؟ يك سال و سه ماه و هفت روز. خيلي بزرگ شدم ها! مامانم ميگه حدود دو سه هفته هستش كه فهم و درك من خيلي بالا رفته. ديگه تقريبا اكثر حرف‌ها رو ميفهمم و درك ميكنم. مثلا چند روز پيش مامانم ازم خواست كه برم لوله جارو برقي رو از اون اتاق براش بيارم. خيلي سعي كردم به روي خودم نيارم كه فهميدم چي گفته! ولي آخرش رفتم براش آوردم! آخه اگه بدونه من ميفهمم از فردا هي ميخواد بگه برو اينو بيار، برو اونو بيار! بقول خودش "ندونم، راحت جونم"! اگه نفهمم به نفعمه! يا مثلا بابام گفت سام بريم حموم؟ منم كه عاشق حموم هستم، سريع دستش رو گرفنم و بردمش در حموم! البته اين ارتباط يه طرفه نيست! هرچند كه من هنوز كلمه نميتونم بگم، ولي با پانتوميم و حركان كاملا منظورم رو به بزرگترا ميفهمونم. مثلا ديروز يه گريپ فروت دادم به بابابزرگم و با حركات دست اول به گيپ فروت اشاره كردم و بعد به دهنم، يعني پوست بكنين تا من بخورم! مامانم و بابابزرگم از اين حركت من شگفت زده شدن
تازه من رقصيدن رو هم خيلي دوست دارم، خصوصا با آهنگ‌هاي ورووجك و جيگيلي



Wednesday, December 17, 2008

سام در پارك چيتگر

ما خانوادگي تعلق خاطر عجيبي به پارك چيتگر داريم. گويي ارث پدربزرگانمان مي‌باشد! خلاصه با مامان و بابا و مامان بزرگ و بابابزرگ رفتيم چيتگر


و من براي اولين بار تاب سواري و سرسره را تجربه كردم


بعد با ريگ‌ها و خاك بازي كردم كه خيلي هم هيجان انگيز و جذاب بود

و در نهايت آتش بازي آخرين تجربه آن روز من بود

شب شراب نيارزد به بامداد خمار! بعد از همه اين شيطنت‌ها بيهوش شدم دو ساعت تمام در پارك خوابيدم

بدون شرح

!ننه چغندر مو لبو مي‌خوام! حالا اگه نشد شلغم بدين ولي دو تا بشقاب


خونه خاله سمانه و عمو تيساپه

خاله سمانه مهربون، صبورانه همه خرابكاري‌هاي منو تحمل مي‌كرد و تازه خودش هم كلي با من بازي مي‌كرد و به مامانم كمك مي‌كرد. من خاله سمانه رو خيلي دوست دارم

ما رفتيم شمال

اينجا كه ميبينين اسكله‌اي است در بندر تركمن

از بندر تركمن ما با يك قايق موتوري رفتيم به آشوراده (جزيره آبسكون). در راه، عمو تيساپه براي محافظت از من در برابر باد و نيز خطر غرق شدن، من را در كاپشن خود زنداني كرد

در آشوراده آب درياي خزر بسيار آرام و شفاف بود، درست شبيه ساحل خليج فارس. من هم از فرصت استفاده كرده و كنار ساحل آب بازي و شن بازي كردم
در راه برگشت، من در آغوش پدر از خيس شدن دستام و آبي كه از كناره‌هاي قايق به بالا مي‌پاشيد خيلي لذت بردم

!يكي از محل‌هاي رقصيدن بنده


طريقه جديد نشستن روي صندلي غذا


!!!جان مولا بگو ماشاالله

!شمايي از شيرين‌كاري‌هاي بنده

از دست اين بابايي شيطون! آخه چرا صندلي رو از زير پاي بچه ميكشي بابايي؟

علاقه به مطالعه تا اين حد كه وسط كتابفروشي بشيني رو زمين و مطالعه كني!