Wednesday, October 31, 2007

تغییر واضح


ببینید چقدر نگاهام و فرم دهنم نسبت به روز اول تغییر کرده

باز هم لباس خاله نواز رو پوشیدم. کاشکی الان هم خاله نواز این همه لباس داشت

اولین حمام در وان

در شروع جهل روزگی محل حمام من از زیر شیر دستشویی به یک وان خوشگل که به تازگی کادو گرفتم منتقل شد. از صورتم پیداست که چقدر بهم خوش گذشت. کلی لذت بردم و اصلن گریه نکردم


مامان با تشت حمام تازه

عاقبت مسخره کردن مردم


مامان سارا هروقت میخواست خاله نواز رو مسخره کنه صورتش رو دقیقن همینجوری می کرد


خسته نباشی بابا


بابام بیچاره تونست فقط یک شب بیاد که من و مامان رو ببینه ما هم نامردی کردیم نگذاشتیم تا صبح بخوابه


چهل روزگی


مامانم فکر میکنه که از وقتی چهل روزم شده بهتر می خوابم. یعنی عوض اینکه شب ها دو ساعت یک بار بیدار شم سه ساعت یک بار بیدار می شم. لبهای شیریش رو توی عکس زیر ببینید. راستی این لباس هم مال خاله نواز بوده


Saturday, October 27, 2007

بابا علی

نه بابا علی. هفته پیش وضعم خیلی خراب بود. خسته می اومدم خونه . توی خونه هم باید کارهای دانشگاه و خونه رو انجام می دادم. دیگه تو خود حدیث مفصل بخوان

خاله نواز

خاله نواز ميبينم که ديگه حوصله نداري برام جمله بنويسي
ختم شده به عنوان

Thursday, October 25, 2007

نعشگی



شلوار لی



خواب


لباس راحتی



داریم میریم بیرون

شبیه بابا می شویم


در یک ماهگی قد من هفت سانتی متر بلند تر شده است. خاله نواز و عمو طه فکر می کنند که من دارم شبیه بابایم میشوم



Sunday, October 21, 2007

من و مامان

یک ماهگی

این فرشته ما یک ماهه شد.... هورااااا
خاله جان یک ماهگیت مبارک





باسن

خاله به قربون اون باسنت بره


اولین مهمانی

امروز برای اولین بار رفتیم مهمانی خونه عمو بهرام اینا کرج ! دست عمو ابراهیم درد نکنه که اومد دنبالمون. از نغمه و الهه جون هم تشکر می کنیم که شب تا صبح من رو بغل کردند تا مامان بخوابه. از خاله الهام هم یک تشکر مخصوص داریم که غذا درست کرد و پذیرائی کرد


این عکس رو هم عمو ابراهیم از توی ماشینش ازم گرفته . این دستم نمیدونم اونجا چه میکنه



اخم و گریه

اخمات رو باز کن خاله جان

Friday, October 19, 2007

مخصوص برای خاله نوازم

خاله نواز فعلن نفسش بند اومده و نمی تونه چیزی بگه. راستی این ژاکتم هم مال مامانم بوده

نگاه هایمان معنی دار میشوند

در نزدیکی های یک ماهگی نگاه هایت بوی دیگری دارند. جدی تر شده اند





Thursday, October 18, 2007

Babaee e man!!

آخه من موندم شما که نميتوني دوري منو تحمل کني
و تقريبا گريه ات گرفته رفتي عسلويه چه بکني آخه؟

Wednesday, October 17, 2007

شباهت من و مامان

نمی دونم جرا هروقت گریه میکنم شبیه مامانم میشم. نه اینکه فکر کنید مامانم گریه اوئه ها. تازه از وقتی من به دنیا اومدم خیلی هم خوش اخلاق شده






قدمان بلند میشود

دست عمه شایسته جون (مامان بهار خوشگله) درد نکنه که این لباس های راحتی رو برام خرید. آخه این چه وضعی هست که عمه و خالم هروقت بخوان نمی تونند من رو ببینند. کاشکی اینقدر راهمون دور نبود


دوباره از اون ژست های "خاله نواز کش" گرفتمممممممم




لبخندم رو زیاد جدی نگیرین. هنوز معنی دار نیست




نارنجی

سالها پیش یک روزی بابا بزرگم رفته بود ماموریت تهران. اون موقع بازار "مدرسه موش ها" خیلی داغ بود. بابا بزرگ یک عروسک کپل برای خاله نواز آورد آخه اون موقع خالم کپلی بودـ یک دونه نارنجی هم برای مامان سارا.اون موقع مامانم شش سالش بود. امروز مامانم برای دومین بار یک عروسک نارنجی کادوگرفته است

چقدر ناخن ها و دستام شبیه بابا علی شده. بابا علی خدا کنه منم مثل شما خوش تیپ شم