Sunday, September 30, 2007

هفت روزگی

آخیش!... من بالاخره از بیمارستان برگشتم


اینجا صورتم شبیه مامانم شده ـ اما انگشتام مثل بابام هستش


هورااااااااا نافم افتاد


اینم من ومامان مهربونم


ماجراهای من و بابام


بابا بزرگ ! خاله نواز گفت که خوب تنها تنها حالش رو می برین. مامان بزرگ خسته نباشین می دونم که خیلی زحمت می کشین


پنج روزگی


موش کوچولو



من گشنمه



من زرد شدم ـ دو شب دور از خانواده تنها خوابیدم تا اینکه خوب شدم



Tuesday, September 25, 2007

من نامیده شدم


ساندویج سام



هوراااااااا! بالاخره من اسم دار شدم. نام من سام است


Saturday, September 22, 2007

روز دوم

فرشته کوچولو



اولین باری که حمام کردن رو تجربه کردم. دست مامان بزرگ و خاله بزرگ درد نکنه



یک خواب خوب بعد از حمام

تولد من

وقتی سامی توی دل مامانش بود
شش ماهگی



گرم و تازه! من تازه رسیدم. هنوز اسمم معلوم نیست. شاید سام یا کسرا باشم



چند دقیقه بعد