Sunday, May 9, 2010

زير باران

دست خاله ماني مهربون درد نكنه كه اين باروني شيك رو برام فرستاده. من پام رو توي تمام چاله‌هاي آب خيابون زدم و حسابي خودم رو خيس كردم و لذت بردم. بابات هم كلي من و مامان و عمو ماننه (عمو محمد) رو دعوا كرد كه اگه سرما خوردين چي؟ فكر كنم بابات حسوديش شد كه خودش مجبور بود سر كار بمونه و نتونست آب بازي كنه
;-)

باز باران با ترانه
با گوهرهاي فراوان
مي خورد بر بام خانه
يادم آرد روز باران
گردش يك روز دیرین
خوب و شیرین
توي جنگل هاي گيلان
كودكي ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازك
چست و چابك
با دو پاي كودكانه
مي دويدم همچو آهو
مي پريدم ازلب جوي
دور ميگشتم ز خانه
مي شنيدم از پرنده
داستان هاي نهاني
از لب باد وزنده
رازهاي زندگاني
بس گوارا بود باران
وه چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني
رازهاي جاوداني، پندهاي آسماني
بشنو از من كودك من
پيش چشم مرد فردا
زندگاني خواه تيره خواه روشن
هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا
زنده یاد مجدالدین میر فخرایی (گلچین گیلانی) روحش شاد


2 comments:

Anonymous said...

خواهش می کنم گل پسر عزیزم

خوش به حالت که آب بازی کردی
چه مامان خوبی داری که اجازه می ده آب بازی و گل بازی کنی

راستی شاعر این شعر زیبازنده یاد مجدالدین میر فخرایی معروف به گلچین گیلانی بوده

قربانت برم
خاله مانی

Joker said...

حالش رو ببر با این بارونی خوشگلت و مامان کوووولت که پایه همه جور شیطونیه. خاله مانی چه خوشرنگه. دستت درد نکنه