Sunday, May 9, 2010

مسافرتهاي نوروزي

در طول راه من و خاله آوا با هم عقب ماشين مي نشستيم و بوس بازي ميكرديم و هر دو ما از اين بازي كلي لذت مي‌برديم.
بازي به اين ترتيب بود كه از فاصله نيم متري هم شروع به باز و بسته كردن لبهاي خود ميكرديم (همانند گويش ماهيان!!!) و به سمت همديگر حركت ميكرديم و بعد از برخورد لبهايمان با هم، همديگر را صميمانه ميبوسيديم -چشم دايي بهرام روشن
;-)

1 comment:

Joker said...

ای جاااااانم. قربونت برم انقدر دلم برات تنگ شده پسرک