Wednesday, November 26, 2008
Tuesday, November 11, 2008
!غذا نخوردن من
ميدونين چيه! مامان و باباي من مثل همه مامان و باباهاي ديگه در اين توهم هستند كه من خوشگلترين، خوشتيپ ترين، باهوشترين و منحصربفردترين بچه دنيا هستم و تنها ايراد من اينه كه درست و حسابي غذا نميخورم! بابا جان! خوب حتما شير مامانم براي كافيه، تازه دكتر هم همينو گفته! يه كار باحالي كه تازگيا ياد گرفتم اينه كه براي در رفتن از زير خوردن غذا، مامان رو مجبور ميكنم كه قاشق رو بده دست خودم و بعد هم مشغول بازي و پاشيدم غذا به در و ديوار ميشوم، تازه بعضي وقتها قاشق زاپاسي رو هم كه آوده تا يواشكي به من غذا بده ازش ميگيرم و حسابي كفرش رو درميارم!
خودم وقتي تو شكم مامانم بودم شنيدم كه مامانم داشت كتاب ميخوند و توش نوشته بود وفتي به كودك خود غذا ميدهيد، انتظار داشته باشيد كه غذا سر از همه جا در بياورد، حتي موهاي كودكتان
سام در سرزمين عجايب
موتور سواري
اين موتور زيبا كادو تولد من بود از طرف خانواده مهربون عمو بهرام عزيز. راستش خودم هم نميدونم چرا ولي هميشه اول زينش رو درميارم بعد سوارش ميشم! اونم به اين روشهايي كه ميبينين
اين موتور زيبا كادو تولد من بود از طرف خانواده مهربون عمو بهرام عزيز. راستش خودم هم نميدونم چرا ولي هميشه اول زينش رو درميارم بعد سوارش ميشم! اونم به اين روشهايي كه ميبينين
ماجراهاي سامي و ني ني
قصه از اونجا شروع شد كه خاله شوكت عزيز و مهربونم براي سرگرم كردن من، ني ني نوه عزيزش درسا جون رو براي من آورد
براي من اين ني ني خيلي جالب بود و فكر ميكردم كه يه بچه واقعيه! آخه اون درست مثل خود من بود، نگاه كنين مثل من دست و پا و پوشك داره
من و ني ني خيلي همديگه رو دوست داريم . من دست ميندازم گردنش
و با هم ميخنديم
براي من اين ني ني خيلي جالب بود و فكر ميكردم كه يه بچه واقعيه! آخه اون درست مثل خود من بود، نگاه كنين مثل من دست و پا و پوشك داره
من و ني ني خيلي همديگه رو دوست داريم . من دست ميندازم گردنش
و با هم ميخنديم
من بلدم با تلفن صحبت كنم!
چند وقتي ميشه كه من ياد گرفتم با تلفن و موبايل صحبت كنم، كاري نداره كه! گوشي رو برميداريد، شماره ميگيريد و با صدايي بلند و رسا، انگار كه سر جاليز ميخواهيد رفيقتان را صدا كنيد داد ميزنيد: اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا............... و در حاليكه به بلند بلند داد زدن ادامه ميدهيد شروع به قدم زدن در خانه ميكنيد و مادر و پدرتان هم قربون صدقهتان خواهند رفت و از شما عكس و فيلم ميگيرند
Monday, November 10, 2008
من و بابا جونم
Subscribe to:
Posts (Atom)