Tuesday, November 11, 2008

!غذا نخوردن من

ميدونين چيه! مامان و باباي من مثل همه مامان و باباهاي ديگه در اين توهم هستند كه من خوشگلترين، خوشتيپ ترين، باهوشترين و منحصربفردترين بچه دنيا هستم و تنها ايراد من اينه كه درست و حسابي غذا نميخورم! بابا جان! خوب حتما شير مامانم براي كافيه، تازه دكتر هم همينو گفته! يه كار باحالي كه تازگيا ياد گرفتم اينه كه براي در رفتن از زير خوردن غذا، مامان رو مجبور ميكنم كه قاشق رو بده دست خودم و بعد هم مشغول بازي و پاشيدم غذا به در و ديوار ميشوم، تازه بعضي وقتها قاشق زاپاسي رو هم كه آوده تا يواشكي به من غذا بده ازش ميگيرم و حسابي كفرش رو درميارم!
خودم وقتي تو شكم مامانم بودم شنيدم كه مامانم داشت كتاب ميخوند و توش نوشته بود وفتي به كودك خود غذا ميدهيد، انتظار داشته باشيد كه غذا سر از همه جا در بياورد، حتي موهاي كودكتان



2 comments:

Anonymous said...

man yek mahi hast ke Houchehro az shire khodam gereftam va behesh shire khoshk midam, axaye sam ham kheily ba maze bood, faghat in comment dooneto halo scan kon, in kheily mozakhrafe aslan nemishe comment gozasht, barha saay kardam nashode

Asa

m.j.mohebi said...

سلام
ما توفیق داشتیم که یک شب در خدمت سام و خانواده اش بودیم و گوشه هایی از غذا خوردن !!!!!! او را دیدیم.
اگر وبلاگت همینطور ادامه پیدا کنه تا بیست سی سال دیگه چه دفتر خاطرات منحصر به فردی خواهی داشت.