بالاخره من يك ساله شدم. پارسال وقتي به دنيا اومدم مامانم باورش نميشد كه من به اين زودي يك سالم بشه! چون تولد من مصادف بود با 20 رمضان و عزاداري مامان بابام نتونستن برام جشن بگيرن! حيف شد. ولي يه كيك خريدن و رفتيم خونه عمو اميد و خاله سميه. عمو اميد ميخواست به من فوت كردن ياد بده ولي من دوست داشتم شمعم رو با دست خاموش كنم
!
1 comment:
کیک پنیر بدون خاله آوا؟!! داشتیم سام؟!!!!!!!
Post a Comment