کنجکاوی های آقا در دفتر کار پدرشون. یادش بخیر اونموقع که با سارا میرفتیم دفتر بابا. هر کی ما رو میدید کلی ابراز احساسات میکرد و با یک عالمه لوازم تحریر برمیگشتیم خونه. خیلی خوش میگذشت
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ
No comments:
Post a Comment