Saturday, May 3, 2008

رفتن عمو هوشنگ

عمو هوشنگ پسر -عموی بزرگ پدری ام- هم رفت.....
زندگی گاهی از همان اول سر ناسازگاری دارد. آنجور که شنیده ام مادرش سر زا رفته و خودش در جوانی بعلت برداشتن تومور هیپوفیز نابینا شده بود ، نابینا زیست و نابینا رفت و...و خیلی چیزهای دیگر.
اسکناس های عیدی امضا شده ، کتاب های شعر قطور بخط بریل ،صورت خوش ترکیب و پر از آرامشتان، صدای رسایتان وقتی که شعر ها را از بر میخواندید و واسطه گریهایتان موقع اختلافات فامیلی اولین چیزهایی هستند که با تکرار نامتان بخاطرم می ایند و دور ترین خاطره ا م از شما درخت یاس خانه کیانپارستان و ان محله سبز و خنک است.
روحتان شاد و نسلتان جاری و برقرار باد
خاله نواز تنها. ای کاش میشد که بیایم تا راحتتر بپذیرم

1 comment:

Anonymous said...

kheili mote'asafem.

mani