Tuesday, December 18, 2007

داستانهاي من و عمو احسان


اينجا توي بغل عمو احسانم عمو احسان نميدونه که من خيلي باهاش حال ميکنم آخه رفيق بابامه قراره بعدنا که بابام از عسلويه اومد و منم بزرگتر شدم سه تایی با هم دور از چشم مامانی بریم زوووووووو






















No comments: