به نظر شما آخه ميشه با من رفت يه رستوران رمانتيك و چيسان فيسان؟
Sunday, September 19, 2010
غيبت كبري
بالاخره بعد از يك غيبت طولاني مامان خانم همت كرد بشينه پاي وبلاگ من! در اين مدت اتفاقهاي زيادي افتاده كه كم كم به تفصيل با عكس براتون توضيح ميدم. من حدود 18 روز پيش مامان حه حه (مامان روحي) و بابا حه حه بودم و مامان زارا (سارا) و بابا علي رفته بودن فرنگستون! اونجا به من خيلي خيلي خوش گذشت. عمو كيومرث و آيدا و آرين و نيلو همشون به خاطر من ميومدن اونجا، با بابا حه حه ميرفتم چيتگر (طبق يك سنت قديمي عناصر ذكور خانواده ما!) و هر روز با مامان حه حه ميرفتم بازارچه و بلاد (بلال يا همون ذرت مكزيكي) و بدني زرد و بابائويي (بستني زعفروني و كاكائويي) ميخريدم. تكلم بنده پيشرفت چشمگيري داشته تا حدي كه پريروز به بابا علي گفتم من آن آن ايحام (ماشين ميخوام)، تو رو خدا!!!!!!!!!!!!! دست مامان بزرگ و بابابزرگ مهربونم درد نكنه كه نذاشتن من از دوري مامان و بابام غصه بخورم
از اول شهريور ماه هم شروع كردم به رفتن به مهد (مهد كودك ياسمن) و ديگه كم كم دارم مرد ميشم. اگه دختر خوب دارين معرفي كنين كه مامانم ميخواد برام آستين بالا بزنه
از اول شهريور ماه هم شروع كردم به رفتن به مهد (مهد كودك ياسمن) و ديگه كم كم دارم مرد ميشم. اگه دختر خوب دارين معرفي كنين كه مامانم ميخواد برام آستين بالا بزنه
Monday, July 12, 2010
Tuesday, July 6, 2010
Sunday, July 4, 2010
Subscribe to:
Posts (Atom)